چند وقت پیش...یعنی درواقع قبل از تعطیل شدن روزنامه کارگزاران مطلبی نوشتم درباره آیدین آغداشلو. الان که ساعت 2:44 بامداد است ناگهان یادم افتاد لینک بدهم...
آیدین و آغداشلو
راستش نمیدانم چرا این مطلب را به بهانه چاپ آخرین كتاب آیدین آغداشلو یعنی «این دو حرف» مینویسم. اینكه بخواهم در این چند خط كتاب را توضیح دهم كه دیگر محلی از اعراب باقی نمیماند تا خواننده برود و كتاب را بخرد آن هم نه یك كتاب درباره فلسفه یا داستانی ترجمه شده از فرهنگی دور، بلكه مقالهها و مصاحبههایی كه بین سالهای 1381 تا 1384 آغداشلو نوشته یا انجام داده است. اگر بخواهم مطبوعاتی به كتاب نگاه كنم باید بگویم این كتاب برگزیده گفتارها و گفتوگوهای آیدین آغداشلو به همراه چند نوشته از سالهای دور از اوست كه توسط انتشارات «دید» منتشر شده است. «این دو حرف» چهارمین جلد از مجموعه مقالههایی است كه از آغداشلو منتشر شده و هشتمین كتاب از مجموعه آثارش است. آغداشلو در مقدمه كتاب چنین مینویسد:«مقالههای چاپ شده در این چهار جلد، همه مقالههایی نیست كه نوشتهام. بسیاری از آنهایی را كه یا بیش از حد تخصصی بودند و یا دیگر به كار این روزها و روزگار نمیآمدند كنار گذاشتهام» و در بخشی دیگر مینویسد: «مقالههای قدیمی را بیش از آنكه گمان كنم اهمیت ویژهای دارند، به صورت دریچههایی میبینم تا خود جوان پرشور و بیپروایم را دوباره تماشا كنم و شادمان و شگفتزده شوم از آن همه سختجانی و جسارت و كار زیاد.» در سالهای پیشتر مجموعههای دیگری از آغداشلو منتشر شد مثل «تكچهرهها»، «از خوشیها و حسرتها»، «سالهای آتش و برف»، «زمینی و آسمانی» و «از پیدا و پنهان». كتاب «این دو حرف» برخی از مقالات بین سالهای 52 تا 1353 را هم دربر میگیرد و شامل 50 مقاله با موضوع هنر معاصر جهان، هنرهای اسلامی، سینما، تئاتر، شعر، آثار هنری قدیمی ایران، باستانشناسی ایران، خوشنویسی و گرافیك است. راستش بیشتر دلم میخواهد به «بهانه»ای به مسئله دیگری بپردازم، به بهانه نقاشی، به چگونه زیستن، به بهانه گردگیری از فانوسی قدیمی، به كهكشانها دست یابم، به بهانه تماشای یك كیف قرمز، به سفیدی پارچه بوم برسم. این مدت بیشتر دلم میخواهد اینگونه فكر كنم و برای همین خوب میدانم كه در صفحات نظاممند روزنامه این روش فكر كردن جایی ندارد. حال دلم میخواهد به بهانه چاپ كتاب «این دو حرف» به آیدین روشنفكر برسم. یك بار قباد شیوا (در معدود جملات قصارش) گفت كه مرتضی خودش را پشت ممیز مخفی میكرد. نمیدانم... حالا كه فكر میكنم میبینم شاید خیلی از چهرههایی كه میشناسم شامل این قانون نانوشته میشوند. آیا آیدین خودش را پشت آغداشلو پنهان میكند؟ البته به گمانم هرازچندگاهی از پشت دیوار بلندی كه دور خودش ساخته است، سركی میكشد. یادم نیست در كدام كتاب اما قطعا در یك كتاب خواندم كه وقتی دور خودت دیوار میكشی و ارتفاعش را هر روز بیشتر میكنی این تو نیستی كه با بقیه فرق داری بلكه هر روز درون این چهاردیواری كوچكتر و كوچكتر به نظر میآیی. این سرنوشت معدود روشنفكر ایرانی است (روی كلمه معدود تاكید دارم). خودش میداند دارد خودش را حبس میكند اما با پشتكار بینظیری به كارش ادامه میدهد.
مي شنوي؟
انگار هيچ وقت قرار نيست جهان ما را دريابد...
جهان جهنده بي جهت.
مي شنوي؟
تكرار مكرر كدورت هاي كدر
گويي هيچ وقت قرار نيست چيزي تكاني بخورد...
مي شنوي؟
با تو هستم... هي!
مي شنوي؟
دستانم مي لرزند.
بدنم مرثيه مي خواند.
مي شنوي؟
آهاي...
مي شنوي
باد سوت مي زند
جهان ما را به سكوت فرامي خواند
پس ساكت بمان و انتظار بكش.
بعضي وقت ها با خودم فكر مي كنم كجاي كارم اشتباه است و در اين مدت اين "بعضي وقت" ها بيشتر شده اند. شايد توقع بيش از اندازه از خودم و بايد بپذيرم همينم كه هستم. شايد از جهان اطرافم توقع بيش از اندازه دارم. شايد بيش از اندازه انتظار دارم كه انسان ها موجودات متافيزيكي هستند.(نه به معناي ديني اش و نه حتي به معناي ذن و...) متافيزيك براي من يعني پذيرفتن بعد از فيزيك ولي نه به معناي سفر به آسمان ها يا طي الارض كردن. يعني ذهن. يعني انديشيدن. يعني عبور از زبان. يعني گذشتن از زندگي مرسوم. يعني ارتباط با جهان. يعني پذيرفتن انسان بودن. شايد توقع ام زياد است. حالا در اين ميان دنبال اشتباهاتم مي گردم. ديشب يكي از دوستانم مي گفت دقيقا وقتي نمي خواهي يك اتفاقي رخ دهد، حتما اتفاق مي افتد و زماني كه سعي مي كني همه چيز خوب پيش برود، همه چيز خراب مي شود.
سكوت كردم چون واقعا نمي دانستم چه چيزي بايد بگويم. شايد درست مي گفت. چون دقيقا زماني كه فكر مي كني همه چيز مي تواند آن چيزي باشد كه تو مي خواهي ناگهان عين بادكنك مي تركد. حالا امكان دارد خودش بتركد يا اينكه من با حواس پرتي، ناخنم گيركند به آن و باعث تركيدنش شوم.
حواس پرتي... عمدي... سهوي... پدرسوخته بازي... آيا نيت مهم است؟ يا نتيجه؟ اين مساله اي ست كه مدتي ست با آن درگيرم. در هر صورت بادكنك مي تركد، چه حواس پرتي چه عمدي چه سهوي و چه با پدرسوخته بازي. آيا فرقي مي كند؟ دلم مي خواهد كف ترازو را بچرخانم سمت خودم و بگويم فرق دارد اما نتيجه را چه كنم؟ بادكنك تركيده است.
فكر مي كنم اينجاست كه پاي انديشه به ميان كشيده مي شود. يعني انساني كه متافيزيك شده است از علت به معلول مي رسد نه از معلول به علت. من متافيزيك شده ام؟ در آيينه خودم را نگاه مي كنم وحتي نمي توانم بگويم: نمي دانم!
خب به اينجا كه مي رسم همه چيز رها مي شود ميان زمين و آسمان. امروز در تاكسي داشتم با خودم فكر مي كردم گوته در سن 60 سالگي شروع به نوشتن فاوست كرد و فكر مي كنيد كي تمام شد؟
الف) 2ساعت بعد
ب) 2سال بعد
ج) 26 سال بعد
د) تمام نكرد!
خب گوته گه خورد انقدر زمان گذاشت حتما. ما الان در جهان معاصر زندگي مي كنيم. عصر ديجيتال لابد! چطور يك انسان در سن 60 سالگي تازه شروع به نوشتن مي كند و 26 سال بعد... 26 سال بعد...آره 26 سال بعد تمام مي كند. امكان ندارد؟ حالا من مي خواهم در عصر تكنولوژي يك غلطي بكنم كثافت بالا مي آيد.
من هم كارم را بعد از 30 سال خوب بلدم:
گند مي زنم هميشه.
ساعت 2 بامداد.
ساعت 2:01 بامداد.
ساعت 2:02 بامداد.
ساعت 2:03 بامداد.
ساعت 2:04 بامداد.
ساعت 2:05 بامداد.
Some people sleep easy
Some people don't
See keep the light on
Stops you feeling so alone
صفحه قبلی | |<< << < ... 2 [3] 4 ... > >> >>| | صفحه بعدی |